دیشب موقع خواب با ذوق رفتم توتختم.یک آن یاد مردم بی خانمان شهرهاوروستاهای اطراف کرمانشاه افتادم باخودم گفتم من می خوام تو تخت گرم ونرم خودم بخوابم الان اونجا چه خبره ؟بچه ها ی بی نوا چه جوری تو این سرما می خوابن ؟تو چادر؟ با یک دونه پتو؟ شرمم اومد به خاطر خودم خداروشکرکنم هیچی نگفتم باخدای خودم شروع کردم حرف زدن .گفتم خداجون چرابرای مردم نازنین ملتم باید ی همچین حادثه ای پیش بیاد تو که میدونی هنوز تنشون به خاطرجنگ زخمه وروحشون ریش. تو که میدونی خونه هاشون مقاوم نیست چرا سرنوشتشون رو دادی دست زمین ؟چرا این زمین انقد عصبانیه؟ تو رو به خودت قصم دیگه تقدیرشون رو به دست زمین نسپار.
...